داستان آشنایی شمس و مولانا

دانستنی ها

کلیک کنید

داستان آشنایی شمس و مولانا

روزی شمس وارد مجلس مولانا می‌شود و در حالی که مولانا در کنارش چند کتاب وجود دارد، شمس از او می‌پرسد، این‌ها چیست؟ مولانا جواب می‌دهد، قیل و قال است، شمس می‌گوید، و تو را با این‌ها چه کار است و کتاب‌ها را برداشته و به داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار دارد، می‌اندازد.

مولانا

مولانا با ناراحتی می‌گوید، ای درویش چه کار کردی؟ برخی از این کتاب‌ها از پدرم رسیده بوده و نسخه منحصر به فرد است و دیگر پیدا نمی‌شود. شمس تبریزی در این حالت دست به آب برده و کتاب‌ها را یک یک از آب بیرون می‌کشد بدون این‌که آثاری از آب در کتاب‌ها مانده باشد و کتاب‌ها حتا ذره‌ای خیس شده باشند.

مولانا با تعجب می‌پرسد، این چه سرّی است؟ به دنبال شمس  دوید دیگر  طلبه گمان کردند میخواهد از شدت ناراحتی به روستایی  حمله کند. ولی  دیدند که استاد بلخی  دامن شمس را چسبیده و  میگوید  اینکار که تو  کردی نامش چیست؟ شمس پرسید نام کتاب تو  چیست ؟ مولانا گفت : قیل و قال. شمس پاسخ داد نام کاری که من کردم  شور و حال بود و این آغاز آشنایی شد که از جلال الدین بلخی، مولانا را ساخت.

  داستان شب یلدا

5/5 - (1 امتیاز)
image_pdfimage_print

مطالب پیشنهادی

Subscribe
Notify of
guest

0 نظر
Inline Feedbacks
View all comments

مطالب پیشنهادی